law

law

law

law

جاده ی موفقیت

جاده ی موفقیت سر راست نیست

پیچی وجود دارد به نام شکست

دور برگردانی به نام سردرگمی

سرعت گیر هایی به نام دوستان

چراغ قرمز هایی به نام دشمنان

چراغ احتیاط هایی به نام خانواده

تایر های پنچری خواهید داشت به نام شغل

اما اگر یدکی به نام عزم داشته باشید

موتوری به نام استقامت

و راننده ای به نام خدا

به جایی خواهید رسید که موفقیت نام دارد.


پ .ن:هزاران آفرین بر مردان و زنانی که تسلیم ضعفهایشان نمی شوند 


و با امیدی وصف ناپذیر بر اندوه هایشان مستولی می یابند.

راز موفقیت

مرد جوانی از سقراط پرسید راز موفقیت چیست؟ سقراط به او گفت: “فردا به کنار نهر آب بیا تا ‌راز موفقیت را به تو بگویم.” صبح فردا مرد جوان مشتاقانه به کنار رود رفت.
سقراط از او خواست که دنبالش به راه بیفتد. جوان با او به راه افتاد. به لبه رود رسیدند و ‌به آب زدند و آنقدر پیش رفتند تا آب به زیر چانه آنها رسید. ‌ناگهان سقراط مرد جوان را گرفت و زیر آب فرو برد.
جوان نومیدانه تلاش کرد خود را رها کند، امّا سقراط آنقدر ‌قوی بود که او را نگه دارد. مرد جوان آنقدر زیر آب ماند که رنگش به کبودی گرایید و بالاخره توانست خود را ‌خلاصی بخشد.

‌همین که به روی آب آمد، اولین کاری که کرد آن بود که نفسی بس عمیق کشید و هوا را به اعماق ریه‌اش فرو فرستاد. سقراط از او پرسید “زیر آب چه چیز را بیش از همه مشتاق بودی؟” گفت، “هوا.” ‌سقراط گفت: “هر زمان که به همین میزان که اشتیاق هوا را داشتی موفقیت را مشتاق بودی، ‌تلاش خواهی کرد که آن را به دست بیاوری؛ موفقیت راز دیگری ندارد”.

 


وکیل

قصه وکالت را زیاد شنیده ام !

 

اما قصه وکیلی چون تو را نه ...

 

تو که وکیل باشی همه حق ها گرفتنی است ...

 

پرونده ای که تو وکیل باشی قصه اش ستودنی است ... 

 

وکیل که توباشی یک قدم با من است ده قدم باتو ... 

 

در قصه وکالت تو به ازای دادخواهیت عشق و محبت است که هزینه می شود ... 

 

از لحظه سپردن حالم به تو آرامش مهمان خانه زندگی ام شد ...

 

 از روزی که ایمان آوردم تو وکیل منی و تنها پناهم ...

 

کتاب زندگی ام روی میزِ تو و تو آگاه از تمام خطوطش ، کلماتش ...

 

من یقین دارم که تو همه جا با منی و عاشقانه حقم را می ستانی ...

 

 و تو در این عشق بازی ، پرده ازرازی بزرگ برداشتی ، رازی که اسمش رامی دانستم اما رسمش را ...

 

رازی به اسم "توکل" ... 

 

"توکل" قصه ای است که از روز ازل بر ایمان خواندی و گفتی در هر تاریکی و پیچ و خم دنیا و حتی درتمام لحظات روشنایی دستانت دردست من است ...

نگران نباش و به من اعتماد کن ...

 

"توکل"،" توکل" ...

 

اما من نفهمیده بودم راز این قصه را ...

 

روزها و شبها بر من گذشت تا که شیرینی اش را به من چشاندی ...

 

قصه ای که در آن خدا وکیل من است ...

 

و فهمیدم :

 

"حسبنا الله ونعم الوکیل"

موفقیت

برای داشتن چیزی که تا به حال نداشته اید باید کسی باشید که تا به حال نبوده اید 

مهم شروع دوباه است.

مهم نیست آخرین زلزله ی زندگی ات چند ریشتر بود ...
مهم نیست که در آن زلزله چه چیزهایی را از دست دادی...
مهم این است که دوباره از نو بسازی ،
جهانت را .. زندگی ات و باورت را ...

مهم شروع دوباره است